سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] کسى که ارج خود نشناخت جان خود را باخت . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :1
کل بازدید :18566
تعداد کل یاداشته ها : 51
103/7/7
2:49 ص
 
پیوندهای مرتبط

20/12/1390

متن سخنرانی حاج حسین یکتا در جمع راهیان نور

متن سخنرانی حاج حسین یکتا در جمع راهیان نور    13 شهریور سال 1359، عراق بعد از تقریباً یکی-دو سال اذیت کردن ما درکردستان و شلوغی های کردستان ، و بعد از گرد و خاکهایی که در مرز ایران و عراق و در خرمشهر صورت داد ونیز بعد از درگیری های خلق عرب و ...  جنگ را شروع کرد .                                                                                                            زد و آمد جلو. تهران و چند جای دیگه رو هم بمباران کرد و تقریباً همه ی مردم باخبر شدند که جنگ شده . چند روزی کهگذشت ، قطعی شد که بچه ها بایدبروند . این جدا از درگیری های پراکنده در بیابان ها و بعضی درگیریهای خیابانی در خرمشهر بود. حضرت امام اع?م کرد که دشمنی آمده است، دزدی آمده است سنگی انداخته است و رفته است. شیرجوان ها! شیعه های امیرالمومنین! عاشق‌های انق?ب! جوان ها! یا علی!  بزنید بریم. ملت پا شدند رفتند جبهه. اما همه هم جبهه نرفتند. جنگ شروع شد اما همه جبهه نرفتند. یک عده هم که رفتند جبهه چند دستهشدند. یکی شد شهید چمران و ایستاد. رفت در ده?ویه و سوسنگرد و دعوا و درگیری... نمایندگیمجلس را رها کرد، وزارت دفاع را رها کرد و یک ک?شینکف به دست گرفت، و رفت کفسوسنگرد و ده?ویه ، شد چمران. علم الهدی هم بساط ?نه جاسوسی و حرف و حدیث سیاسی و مصاحبه مطبوعاتی را رها کرد و رفت ،شد علم الهدی . آنجا ایستاد در درگیری چی شد را کاری نداریم ، دشمن دورش زد ، له شد و جنازه خودش و یاراش مدت ها موند توی دشت زیر افتاب و بعداً جنازه علم الهدی رو پیدا کردند .  جهان آرا هم یاعلی گفت و ام یکی ، تفنگی، بساطی، راه انداخت و شد درگیری خرمشهر.                                                                                      شهید شیرودی هم نشست پشت هلیکوپترش، رفت ایستاد تو دشت ذهاب. این تانک را بزن، آن تانک رو بزن، و دیدید تصاویر یا خاطرات یا سریال را، به معنای اینکه در غریبی و غربت ایستاد شیرودی.                                                                                                                                                   و بالا خره این دسته های مختلف یکجبهه رو به کمک بقیه بچه ها، بسیجی و جهادی و ارتشی و سپاهی جمع اش کردند?.                                               چه داریم می بافیم به هم؟ می بافیم به همکه 31 شهریور جنگ شروع شد، همه ایران فهمیدند جنگ شروع شده. همه ایران فهمیدند جنگشده، اما همه ایران جبهه نرفتند. اگر می رفتند شاید جنگ هشتسال طول نمی کشید. همه آنهایی هم که رفتند جبهه، علم الهدی و چمران و خرازی و باکری و همت و حاج احمد نشدند. خیلی ها هم که جبهه آمدند، تازه شبعملیات پشت کله شان را باید می‌گرفتی که: «بابا، پاشو نترس!» دوشکا می زد، کُپ کرده بود، کهببریمش جلو. جنگنده هم ما کم داشتیم. ?آقا! پس جنگ روی دست کی می چرخید؟ جنگ روی دست یک عده آدم می چرخید که درک درستی از جنگ داشتند، و متکی به ایمان و اراده و عقل و تدبیر خودشان شدند، رفتند و ایستادند وسط میدان. یک تعداد بر و بچههای ارتش هم که تانک را می شناختند، توپ را می شناختند و گلوله را می شناختند، به اینهایک آموزش هایی دادند . چون آن موقع فرماندهی در جنگ را "آنها" بلد بودند.  بعد از این طرف بومی سازی شد با نگاه معنوی و بسیجی و ایمانی و حزب اللهی و سپاهی. یکبساط جدیدی به پا شد. جنگ رفت جلو، امام فرمود جنگ در رأس امور است. باز پول ها یک جای دیگر شاید... باز تدابیر یک جای دیگر شاید... تا ?رسیدیم به یک جایی که قبل از قطعنامه -فکر کنم 1/11 باشد- امام فرمود: ای احرار، ای آزادگان، به پا خیزید، امروز ایران کرب?ست. ای حسینیان به پاخیزید. اگر دیر بجنبید زیر چکمه آنها خرد می شوید که میخواهند حتی آخ هم نگویید. این جم?ت امام است 3تا4  ماه قبل از اینکه قطعنامه را بپذیرد.مدتی بودکه دیگر نیروی خیلی کمی در جبهه بود. جنگ عادی شده بود. حرف و حدیث ها عادی شده بود. همه دیگر نمی رفتند جبهه.می گفتند:  حا? می رویم! بگذار ترم تموم بشه. بگذار دانشگاه تموم بشه. تابستون نه، زمستون. چرا من؟ چرا تو؟ چرا ما؟ بس?ه دیگه! تا کی؟... عادی شده بود. موشک اومده بود توی شهر. چهارماه بعد هم امام قطعنامه را قبول کرد. به یک نگاه زهر را بهشنوشاندند. (می گویند تیر را دشمن می زند، زهر را خودی می دهد) و امام گفت قطعنامه. در آن پیام امام چه گفت؟ گفت خوشا به حال آنانکهجبهه رفتند. خوشا به حال آنانکه در این معرکه ایستادند و بدا به حال آنها که زن و مال و بچه و زندگیشان را از این معرکه دور داشتند و... ?این روندما در جنگ بود. جنگ شروع شد، همه فهمیدند، همه نرفتند. آن هایی که رفتند همه آن هاییکه باید می شدند، نشدند. جنگ روی دست یک عده فرمانده عاشق، نیروی مومنِ معتقد توفیق دار میچرخید. بقیه کسانی هم که آمده بودند جبهه آن ها هم زیر ع?لم این توفیق دارها سینه می زدند. آخرش هم اینجوری قطعنامه را به امام تحمیل کردند. ?در حالیکه در کرب?ی 5 به خاطر آن نبرد جانانه ی بچه ها ، عراق قطعنامه را نوشت. برویدقطعنامه را بخوانید؛ بندهایش همه اش به نفع ماست، هیچ بندی به ضرر ماندارد : متجاوز معلوم شود؛ خسارت داده بشود؛ به مرزها برگردیم. ولی امام قبول نمی کرد، چون در موضعقدرت بودیم و امام می دانست که دشمن می گوید قطعنامه ولیمی زند زیرش. که زد زیرش! دیدید بعد از قطعنامه گازش را هم گرفت آمد. امام می خواست که ما به جایی برسیم که بجای این که در مذاکرات همه این بندها قبول بشود، همه این بندها اجرا بشود و الا دشمنکه اجرا نمی کند. ولی آمدند و کار را به یک جایی رساندند و این قضیه تحمیل شد. ?رفیق! "یک نفر" در مملکت اجازه دارد اع?م جنگکند! فقط فرمانده معظم کل قوا. فقط :"رهبری" می تواند اع?م جنگ کند. و ?دوبار در مملکت جمهوری اس?می اع?م جنگ شده است. یک بار در عصر 31 شهریور 1359 با این روند که برایت گفتم و یکبار هم چند وقت پیش آقا اع?م جنگکرد. جنگ همه جانبه تمام عیارِ فرهنگی دشمن علیه ما شروع شد. این مسخره بازی های خیابان ها و راهپیمایی ها را رها کن! این ها را جنگ نمی گویم، این ها دود جنگ است. این ها گرد و خاک رزمایش قبل از جنگ است. اینها یک تک ایذایی دشمن به ما بود که تست بگیرد. یا فکر میکرد می تواند بزند بیایدجلو، محاسباتش غلط بود. ?یک تکی کرد ، یک رزمایشی کرد. درست؟ جنگتمام عیار دشمن علیه ما شروع شد. آقا فرمود شبیخون، آقا فرمود تهاجم، آقا فرمود ناتو، حا? اع?م جنگ تمام عیار دشمن علیه ما در جبههی نرم. چه میخواهیم بگوییم امروز با همدیگر؟ دشمن وارد حدود ما شد. دشمن وارد سرحد?ات ما شد. بچه ها دشمن آمد، آمد،آمد.یک مرتبه آتشش را ریخت. یعنی تا به هوش شدی، تا به گوش شدی، می بینی یک عالمه از عقول و قلوب بچههای ما فتح شده. یقینها ،شک شده. حب ها، بغض شده. ?بچهها حالت، حالت جنگی است. نه دوباره شلوغ پلوغی و فتنه و ...، بحث های زیرساختیِ اساسی را می گویم. شلمچه شریفه، فکّه امیرکبیره، ط?ئیه علم و صنعته. هر کدام از یادمان هاییکه می رفتی می ایستادی آنجا گریه می کردی! شهادت، شهادت، شهدا قربونتون برم! نمیخواد قربونشون بشی! اینقدر کار خراب شده اونها آمدند و دارند قربون شما میشوند! پریشب یکبچه شهید من را دید گفت: «حاج حسین، پریشب خواب بابام رو دیدم بعد از مدت ها، پریشون و خاکی آمده یه موتور سواره، داره خیابون انق?ب را می ره و میاد.» اون ها نیومدند؟ "اون‏ها" اومدند تو میدون دیگه. ?اول از همه مشکل اساسی این هست که بچهها باور ندارند جنگ شروع شده. آقا گفت جنگ فرهنگی، قبلشهم گفت غزه، قبلشهمگفت لبنان. آقا میگویند لبنان، ما ها همه میگوییم: لبنان، لبنان، لبنان! آقا میگوویند غزه، ما همه میگوییم: غزه، غزه، غزه،...! ما همهشدیمسیستم دالبی، فقط اکو میکنیم حرف آقا را!  دشمن وارد سرحد?ات ما شده است. بخش هایی از خاکریز دانشگاه فتح شده. تعدادی از سنگرها فتح شده. تعدادی جنازه کف دانشگاه ریخته، بوی گند گرفته، بوی تعفن داره بیماری ها و میکروب ها و مرض ها رو دور خودش جمع می کنه. تعدادی تیر خوردند دارندخون ریزی می کنند هنوز تو حالت اغما و بیهوشی نرفتند. تعدادی بین ما و آن طرف ماندند، موجی شدند، نمی دانند کدوم طرفیبروند. به من بگویید ببینم جهان آرای این جنگکیه؟ همه نشستید می گویید انق?ب فرهنگی، وزارت علوم، دولت،... شش تا جبهه الکی برای خودمون باز میکنیم، دوباره میکشیم کنار تیر بخورد به آقا! تا آقا میگویند نخبه ها همه نگاهمان به سیاسیون است. تا آقا میگویند خواص نگاهمان به آقایان قم است. نخبه دانشگاه شما کیه؟خواص آقا توی دانشگاه شما کیا هستند؟ ?ماحالتمون با قبل از جنگ نرم که آقا اع?م کرد، افسرجوان، فرمانده، فرق کرد؟ فرقینکرده. میگویم: «خانم شما کیمیروی خانه؟» میگوید: «ماساعت 2 ک?سهایمان تمام شد میرویمخانه.» برادر، شما کیتشریف می برید؟ جواب می دهد: «ما هم دیگه باید بریم خونمون دیگه!» روش هر شبمون برقراره. لباس و آنکادرمون برقراره. مهمونی ها مون برقراره. هر موقع هم دلمون گرفت شبعید بریم راهیان آبغوره بریزیم. ای به گور سیاه! همه زندگیمون داره طبیعی می چرخه، بعد قربون شهید همت و جهان آرا و اونهامیرویم که چندشب بود نخوابیده بودند، رفته بودند تو معبر شناسایی کنند. فقط قربون اونها بریم کهمی رفتند روی کالک و نقشه، ساعتها بحث می کردند تایک معبر برای بچه هاپیدا کنند. اون وقت قربون اونها بریم که یک ماه، چهل روز همت نمی تونست بیاد به خانمشتوهمون اندیمشک سر بزنه. مگه نخوندین توخاطرات شهدا؟ فقط قربون اون ها بریم که گیرمیکرد شهید برونسی، مینشستگریه میکرد- خوندین در خاک های نرم کوشک- گریهمیکرد، ضجهمیزد، حضرت زهرا در گوشش می گفت بیست تا به چپ، ده تا به راست، معبر پیدا می شه! ?اینحرف ها مال اون هاست، به ماها که رسیده همه ترسیدیم. به ماها که رسیده تدبیر جنگی نداریم. به ماها که رسیده اص?ً نمی فهمیم آقا چی میگه! چون آرایشجنگی نگرفتیم. چون لباسخاکیبه تننکردیم. چون دل هامون مثل شهید کاظمی پشتخاکریز باند بسته به کله اش، دل هامون پریشون نیست. کی قلبش این مدت تیرکشیده؟ کی معده اش این مدت سوخته؟ کی خوابش کم شده؟ کی مطالعه اش بیشتر شده؟ رفقا! آرایشجنگی بگیرید رفقا! جنگ شده است! رفقا رهبر محدوده ی جنگ را دانشگاه گذاشته. هی برید در مدح دیگران ?بسرایید. ای قربون این برم جانباز قطعنخاعیه! ای قربون این برم مادر شهیده! ای قربون این برم پدر 5 تا شهیده! ای به فدای این برم که این همه رفت تو اردوگاه عراقی ها کتک خورد! حسن باقری کیه؟ حسن باقری 19 سالش بود می اومد می ایستاد تو وزارت دفاع فرمانده ها را توجیه می کرد؟! حسن باقری کیه؟ هی عکس حسن باقری می زنیم تو کتابمون و در و دیوار اتاق خوابگاهمون. به چه درد میخوره؟ عکس شهدا را می زنیم، ولی عکسِ شهدا عمل میکنیم! من نیومدم امروز حرف تهییجی و تحریکی و حماسی بزنم ها! من اهل خاطره و روایت و شهید و... هستم. همه تون هم می دونید. ولی تموم شد بسیج با اون فضا، تموم شد راهیان با اون فضا. آرایشجنگی بگیرید! هیچکی حق نداره از این دانشگاه بره بیرون بدون برگه مرخصیمسئول بسیج. حق نداری بری بیرون! داری می جنگی! ببخشید من امشب مهمونی دارم! داریم می جنگیم ببخشید امشبخواستگار اومده! آقا داریم می جنگیم منمی خوام برم امشب شرکتمو تأسیس کنم! آقا داریم می جنگیم. من امشب دعوت دارم جایی باید برم! آقا داریم می جنگیم. من حا? فع? ده روز نیستم، داریممی ریم خونمون! تک به تک بچه ها دارند پرپر می شوند، دارندگلوله می خورند، کیباید با اینها حرف بزنه؟ کی باید بره کار چهره به چهره بکنه؟ کی بایدبره کار نفس بهنفس بکنه؟ ?آقا فرمود: افسر. تعبیرش هم اینجوریه که :«من سرباز نمیگم. سرباز کسی ست که به خطّش می کنند. سرباز کسی ست که به او بشین و برپا میگویند. من به شما افسر میگویم.» افسر یعنی چه؟ افسر در حداقل ترین حالتشیعنی فرمانده گروهان و گردان؛ درحداقل ترین حالتش تو لشکرما به یاد یارای امام حسین 72 تایی می بستند. بهخط کن نیروهات رو ببینم! هر کدوم 72 نفر رو به خطکنید، از جلونظام! داری؟ داری 72 نفربه خط کنی؟ اص?ً با 72 نفر رفیق هستی اینجا؟ اص? برای 72 نفر وقت گذاشتی اینجا؟ اص?ً افسری کردی اینجا؟ اص?ً تعابیر آقا رو نفهمیدیم! خوابیم! ?کار چهره به چهره است. کار نفس به نفس است. اون ها تک تک پشت این جبهه دارند نیرو میگیرند. تکتک داره گلولهمیزنه. ?تک تک داره شک میاره. تک تک داره بغضمیاره. تک تک باید ارتباط بگیری. همایش گرفتیم! ساختارمون رو عوض کردیم! از ?اون ساختارها ما دیگه نمی خوایم! ما اص?ً ساختار نمیخواهیم! ما یک قرارگاه جنگیِ عملیاتیِ معرفتی بصیرتی با عنوان تیپ و گردان و لشگر و یگان، با اط?عات عملیات و توپخانه و دیده بانی و حمله و تخریب می خواهیم. اینطوری باید ساختار ببندی. کی داره ا?ن بحث می کنه؟ من قبول ندارم بچه بسیجی در عصر امروز دانشگاه، آخر شب بدون بیهوش شدن و فشارش افتادن و یه گوشه ای از حال رفتن خوابش ببرد! من قبول ندارم! هر کی هم هر حرفی دارد رو کند! ما خیلی هم جا برای کار کردن داریم. خیلی جا برای حرف زدن باهمدیگر داریم. خیلی برای حضور در عرصه بصیرتی و معرفتی و ارتباط گیری بابچه ها کار داریم. آنکادر من به هم نخوره!آنکادر تو هم به همنخوره! فقطقربون حضرت زهرا برم، قربون امام حسین، قربون رزمنده ها برم که این همه شهید و جانباز و قطع نخاع و آزاده بشوند. اینهمه مادرها بیبچه بشوند. به من نباید دست بخورد! ?بچه ها، چه باید کرد؟ من اون خودسازی زمان جنگ را ندارم، خودم یه عالمه شبهه دارم. خودم یه عالمه کسری دارم. چند نفر رو جواب بدم؟ چهجوری باید جواب بدم؟ برو زیر چرخ تانک له بشو، یه سال بعد استخوان هایت را پیدا کنند، بشو علم الهدی. ما به تکلیف مون باید عمل کنیم. به نتیجه نباید توجهکنیم. ما باور کنیم امروز وظیفه مون کار سخت شبانه روزی است. ما قبول کنیم امروز وظیفهمون رصد درست ضعف ها و قوت هاست. ما قبول کنیم امروز باید بایستیم. شبانه روزی برویم. ما قبول کنیمحال امروزمون با حال سه ماه قبل مون باید فرق کنه. خدا مخرج صدق اش را میفرستد. ?ما باید چه کنیم ا?ن؟ باید ا?ن یک قرارگاه عملیاتی واقعیِ به معنای تمام کلمه ی توی میدون بودن تشکیل بدیم. ?تقسیم مأموریتبشه. اص?ً یک گروهی بشوند اط?عات عملیات رصد کنند که اوضاع در دانشگاه چه خبر است؟ اوضاع یعنی نفر به نفر. چندنفر دانشجو دارید؟ لیست شو بردار بیار. اینخوابگاهیه. اینتهرانیه. این استاداشون اینها اند. این نقطه بمبارانشون اینه. از اینجاها خوردن. این دانشکده ضعفمون اینه. کمبود نیرو در اینجا باعث شد این اتفاق افتاد. یک رصد درستی از وضعنفر به نفر باید بکنید. از یک نفر هم غافل نشوید! اون یهنفر گوشه خاکریز ایستاده، گوشه دانشکده ایستاده، به امید اونی حتی بچه های خودمون را غافلنشو ید همون را دور می خوریم. از همون جا مشکل درست میشود. همون فردا مدیرنظام می شود، دخل نظام را از آن نقطه میاورد. اگر ما رصد درست نکنیم، اگرشناسایی درست نکنیم و ندانیم واقعا سوال بچه ها، حرف بچه ها، قصه و غصه ی بچهها چیه و جواب منطقی درست کنیم... ?بچهها ما بعضی وقت ها مکلف به جواب دادن همه چیز نیستیم. یه اتفاقاتی تو نظام می افتد. من بخواهم همه را جواب بدهم، خب! قطعاً نمی تونم. من میخوام بگم اون روز که بچهها رفتند تو جبهه می جنگیدند، شهید همت ایستاد تو خیبر . امام گفت امروز باید جزایرحفظ بشه، نمی دونست تهرون چه خبره؟ میرحسین را نمی شناخت؟ تهران را نمی شناخت؟!  منتظری را نمی شناخت؟ فرمانده لشکرِ بچه تهرانی، تهران را نمی شناخت؟ کهبرود تو اون مرداب ها، بایستد اونجاها ، شهید بشه؟ سرش قطع شه؟ می دونست! امام گفته امروز باید جزایر حفظ شود ایستاد تو اون جزیره مجنون، به عشق این لیلی جنگید، که امروز برای همهی مجنون های راهیان نور شده لیلی، که می روی از ط?ییهخاک تبرکی برمیداری میاری. تک به تک نیرو ها را بررسی کنید وضع بچههای خودی را بررسیکنید. شیمیایی می زنند! پیدا نیست. یک دفعه به عنوان هوا تنفس می کنی. می بینی بچهها افتادند. هر جور قراره تجهیز شوید. رفقا! از دست می روید. بمبارون سنگین است، آتیشسنگین است، کار سهمگین است. دارم بهتون می گم ها! حالا بازی بازی کنید تا کار تموم شه! تا این یه قطعنامه را هم به سید تحمیل کنید. تا این دفعه هم دخلمون بیاد. هرچندخدا درستش میکند. هر چند هر کی خدا رو نصرت کرد خدا یاریش می کند. حواست باشه ان تنصروا ا?ینصرکم، تو اون آدمیباش که خدا رو یاری می کنه! کی قراره پشت دشمن را بشکند؟ کی قراره طرح رو درست اجرا کنه و آرایش جنگی که آقا خواسته و جنگ نرم رو درست کنه و برای بقیهجاها الگو بشود؟ حتی اگه له بشه؟ با معرفت، با بصیرت، با آخری??